تجلی وسع خیال بشری | یادداشتی بر سریال Arcane
مون مدیا | سریال انیمیشنی Arcane را میتوان به عنوان یکی از مهم ترین آثار هنری تمامی بستر های سرگرمی در سالیان اخیر خطاب کرد. اثری که بار ها استحقاق خود را برای برخورداری از این میزان توجه نشان داده و در همه حالت ها و اشکال خود در بهترین وضعیت و بالاترین کیفیت خود قرار دارد و سخنی جز تحسین برای منتقد خود باقی نمیگذارد. عنوانی که علاوه بر تماشا، بحث و گفتگو پیرامون آن نیز توانایی مفید واقع شدن را دارد و میتواند مسبب الهام گیری ها و ایده پردازی های بسیار گردد.
سفر دور و درازی طی شد که آرکین امروز به عرصه تماشا پا بگذارد؛ سریال اقتباسی از بازی آنلاین League of Legends به شمار میرود، فراز و فرود بسیاری طی شد تا ناشرین بازی یعنی Riot Games، استدیوی فرانسوی Fortiche Productions را مسئول ساخت انیمیشن و کریستین لینکه و الکس یی را به نویسندگی اثر بگمارند. همکاری هر چه بهتر این استدیو و نویسندگان داستان مسبب شد تا آرکین قدمی دیگر به سوی جایگاه فعلی خود بردارد. تنها پروسه تولید اولین فصل این مجموعه حدود 6 سال زمان برد تا اثری تحویل مخاطبان داده شود که محتوای کاملی از تقابل واقعگرایی و فانتزی به شمار میآید، آن هم در روایتی که تمامی شخصیت های مهم و کلیدی از پردازش و سرگذشت درخوری برخوردار هستند و راویان داستان علاوه بر دیالوگ نویسی و جهان سازی قدرتمند نمادگرایی معناداری را نیز به قصه افزودهاند. این مطلب به بخشی از تاریخچه سریال و نحوه دنیاسازی و شخصیت پردازی اثر میپردازد. توجه داشته باشید که با خواندان این مطلب بخش هایی از داستان ممکن است برای شما اسپویل شود! اگر قصد تماشای این اثر را دارید توصیه میشود از خواندن این مطلب منصرف شوید و بعد از تماشا بازگردید.
تاریخچه پر پیچ و خم ساخت سریال
سابقه نخستین همکاری Riot Games و استدیوی Fortiche Productions به بیش از ده سال پیش در سال 2012 باز میگردد. نخستین سنگ بنای Arcane به نحوی در موزیک ویدئوی “Get Jinxed” بنا نهاده شده است و در خود سریال نیز بار ها مورد اشاره قرار میگیرد. Riot Games برای پیشبرد پروژه اقتباسی خود از بازی League of Legends در نظر داشت تا سراغ تهیه کنندگان هالیوودی برود، اما تماشای اوضاع اسف بار اقتباس ها از آثار ویدیوگیمی در عرصه فیلم و سریال آنان را به بازنگری این نظرشان وا داشت. در نهایت تصمیم بر این شد که کار خلقت آرکین به دو تن از کارمندان Riot Games که خود با داستان و دنیای لیگ آف لجندز آشنایی کامل داشتند سپرده شوند، این دو نفر کریستین لینکه و الکس یی بودند. لینکه خود نقش بسزایی در خلق موزیک ویدیو “Get Jinxed” عهدهدار بود و الکس یی نیز در نوشتن سرگذشت های مختصر شخصیت های بازی دستی بر نوشتن داشت. یکی دیگر از مزایایی که کریستین لینکه و الکس یی در کنار اشراف کامل خود به داستان League of Legends از آن برخوردار شدند، آزادی عملی بود که Riot Games در قبال خطروایی و شخصیت ها به این دو نفر اعطا کرد تا آرکین با محدودیت روایی دست و پا گیری مواجه نشود. از طرفی دیگر همکاری دو خالق آرکین با استدیوی Fortiche Productions بسیار ثمربخش بود و بارتلمی ماونری یکی از کارگردانان اثر این همکاری را چنین توصیف میکند:
این رابطه بسیار حرفهای و دوستانه بود که بیش از ده سال جریان داشت. ما روزانه با کریستین و الکس در ارتباط بودیم و اعتماد آنها به فورتیش باعث شد تا دست در دست همدیگر کار را پیش ببریم
خود فورتیش پروداکشنز نیز برای ساخت آرکین مسیر جالبی را طی کرد. این استدیوی فرانسوی در زمان ساخت موزیک ویدیو برای بازی لیگ آف لجندز تنها 20 انیماتور داشت اما برای تولید آرکین این استدیو نیازمند نیروی کار وسیعی شد به طوری که تعداد کسانی که بر روی این انیمیشن کار کردند به حدود 450 آرتیست رسید تا این سریال انیمیشنی پس از دو فصل به سرانجام رسد. سریال برای یافتن صداپیشه های خود نیز با دشواری هایی همراه بود که در نهایت انتخاب صداپیشگان اثر به بهترین شکل ممکن به پایان رسید.
موسیقی، بخش بزرگی از روایت داستان
هر دو فصل سریال شامل تعداد زیادی موزیک ویدیو با انواع و اقسام موسیقی هایی از ژانر ها و طیف های محتوایی مختلف است که این موسیقی های اورجینال بار بزرگی از روایت داستان را در فصل دوم بر دوش میگیرند. البته تعدادی از بینندگان اثر از سرعت بالای خطروایی قصه در فصل دوم و سپردن وظیفه داستانگویی به موزیک ویدیو ها رضایت نداشتند اما با اینحال این انتقاد نه کاستی بزرگی برای اثر ایجاد میکند و تکذیبی بر مفید نبودن این ویژگی فصل دوم است. آرکین خود از دل یکی از موزیک ویدیو های بازی لیگ آف لجندز بیرون زد، موزیک ویدیویی که کریستین لینکه خود را در تولید آن بسیار دخیل بوده است؛ لینکه در آرکین با بهره بردن از یکی از نقاط قوت مهم خود پیش از ساخت سریال ریسک بزرگی را بر خطروایی فصل دوم اعمال کرد، ریسکی که به سبب هنر فورتیش و موسیقی های نسبتا خوب و در تناسب با فضای داستان موفق از آب درآمد. نکته جالب نحوه جمع آوری آرتیست ها و خواننده های مختلف برای سریال بود. Woodkid که از نخستین اشخاص مشهوری بود که در فصل اول با سریال همکاری داشت، در حقیقت با رئیس فورتیش پروداکشنز به یک مدرسه میرفت و دیگر خواننده مشهور فرانسوی یعنی Stromae که در فصل دوم ترک مشهور Ma Meilleure Ennemie را برای سریال تهیه کرد، به واسطه علاقه شدید برادرش به فصل اول سریال جذب اینکار شده بود.
داستانسرایی شگفت انگیز
پیش از بررسی داستان باید یادآور یکی از ده ها دلایلی شد که چرا “آرکین لایق تماشا شدن است؟”. آرکین شاهکاریست که در نوع خود بی همتاست؛ بدین معنا که نمونه مشابه دیگری ندارد. دلیل وجودی آرکین به وسع خیال پردازی بشر برمیگردد، خیال پردازی که در مسیر چند هزار ساله بشری تکاملی شکوهمند را در همه زمینه ها و ادراک طی کرده تا بار دیگر انسانیت را به انسان ها یادآوری کند. بسیاری اوقات ارزش معنوی کار ها از ارزش مادی اعمال به مراتب اثرگذار تر و ماندگار تر هستند. سریال آرکین علیرغم آن خرج و ریخت و پاش سنگین چند صد میلیون دلاری، اثریست که تماشاگر آن هیچگاه تجربه تماشای آن را به ورطه فراموشی نخواهد سپرد. بسیاری از مخاطبین هدف اثر به احتمال زیاد نادانسته از ارزش بالای این عنوان و صرفا به جهت پر کردن وقت خالی خود و یا قابل تحمل شدن بخشی از بار زندگی بر روی دوش خود به سوی تماشای آن قدم برداشتند اما هنگامی که به پایان داستان رسیدند، پیامی فرای تحمل زندگی به آنان القا شده بود. پس در جواب سوال چرایی تماشای آرکین میتوان گفت که فرصت تجربهای نصیب مخاطب میگردد که کمتر کسی نظیر آن را دیده است.
گاهی اوقات قصهگو نقش مهم تری نسبت به خود قصه دارد؛ نویسندگان آرکین داستان خود را در جایگاه بسیار بالاتری نسبت به مخاطب قرار میدهند. آنها حاضرند تمامی عواطف و احساسات مخاطبین خود را به چالش بکشند و اما تک تک عناصر داستانی خود را بر سر جای خود حفظ کنند. و چنین چینش داستانی به قدری عالی به عمل آمده که اساسا هیچ چیزی در داستان بداهه یا اضافه نیست. اثر به قدری در مفاهیم و نمادگرایی غرق گشته که مخاطب لحظهای احساس راکد بودن در مواجه با داستان به او دست نمیدهد. جهان داستانی که نویسندگان کار خود را برای نگارش اثر با آن شروع کردند، یک جهان آماده اما با ساختاری ساده بود و نویسندگان سریال بیشتر نهایت عمقدهی خود را در مقابل این دنیای حاضر و آماده به چالش کشیدهاند. با این حال چنین دنیاسازی قابل تقدیری ابدا بزرگترین نقطه قوت داستان اثر نبوده و مسئلهای مانند شخصیت پردازی ها بسیار درخشان تر ظاهر شدهاند.
جهان سازی با بازتابی از جامعه بشری
هر چقدر بیشتر از نقطه آغاز روایت آرکین دور شوید، تداعی داستانگویی تقابل خیر و شر بیشتر محو میشود. دیدگاه مخاطب به قصه غالبا بر این شکل استوار است که همیشه قهرمانی برای به بند کشیدن اهریمن وجود دارد؛ اما زمانی که قصه تصویرگری از جوامع خود ما باشد، مفاهیمی چون پروتاگونیست و آنتاگونیست رنگ میبازند و شخصیت های داستان تنها بر اساس انگیزه و منافع شخصی خود به سوی عملی قدم بر میدارند. انگیزه هایی که مسبب ایجاد اعمالی میشوند که عکس العملشان به شخص محرک آغازین باز میگردد. حقیقت ماجرا این است که آرکین بار ها مخاطب را در شوک و سردرگمی رها میکند، به طوریکه هیچکس آنقدر اطمینان ندارد که از چه کسی خوشش بیاید و نسبت به چه شخصی حس تنفر و انزجار داشته باشد. داستان تصویرگر دنیایی میشود که ماحاصل رنج و عذاب روحی و جسمی شخصیت هاییست که حجم بلایای ماحاصل از اعمال خود و گذشتگانشان به حدی روی یکدیگر تلنبار شده ذره ذره در حال خرد کردن تنها پایه های باقی مانده از عقلانیت و اخلاقیات است. تصویری که برای عده زیادی از اشخاصی که در زندگی ماشینوار روزمره یا مسیر بی انتهای تقلاگری گیر افتادند بسیار آشناست.
با اینحال دنیای داستان شامل عناصری نیز میشود که نسبت به ذهنیت ما از جامعه یک داستان معمول فانتزی دور به نظر میرسد؛ و برای مخاطب سوال میشود که چرا عناصری مثل نژاد و جنسیت آنچنان که انتظار میرود در جایگاه و مقام شخصیت های داستان تاثیرگذار نیست؟
با نگاهی به جهان خودمان در مییابیم که در طول تاریخ بعد از گذر از انقلاب صنعتی نقش زنان در جامعه دچار تغییرات شدیدی میگردد و نیاز به کارگر پدیده های مهاجرت و مهاجر پذیری های وسیع را رقم میزند. در واقع دنیای داستان آرکین نیز به نحوی به همین سرنوشت دچار گردیده. در پیلتوور و زوآن و ماورای آنها ما جوامعی را شاهد هستیم که نیاز ها برای بقا تمامی جامعه به برخی جایگاه والایی بخشیده، جایگاهی که خود بر مفاهیمی چون جنسیت و نژاد غالب گشته. در این جامعه اگر کسی دردمند ارتقای مقام خویش و یا حتی بقا در شرایطی سخت باشد، چندان برایش فرقی نمیکند که طرف حساب رفع نیاز هایش چه کسی باشد.
تضاد های دوگانه روایی
یکی از زیبایی های آرکین به تصویر کشیدن تضاد های روایی است که برای مخاطب خود بازگو میکند. شخصیت های اصلی داستان یعنی وای و جینکس دو مسیر کاملا متضاد را در حماسه های درآمیخته با اوضاع روحی خود طی میکنند. جینکس خیره سری و ناپختگی در بند بند اعمال و رفتارش قابل مشاهده است. ناپختگی که هیچگاه زیر سایهی سنگین قیاس با خواهر بزرگترش وای به بلوغ نمیرسد و همواره در پس مقایسهای ناعادلانه اهمیت وجودیش محو میگردد. با تبدیل شدن پاودر به جینکس وی به فردی مبدل میگردد که هیچگونه حس مسئولیتی را پذیرا نیست و اهمیتی به رفتار و عواقب اعمالش در برابر دیگران نمیدهد. اما با پیشروی داستان و تماشای اینکه چنین طرز رفتاری باعث وارد شدن چه صدمات وحشتناکی به او و عزیزانش میشود، وی هویت نحس خود را پذیرا شده و به عزلت نشینی روی میآورد. دست بر قضا در این دوره از زندگی جینکس، پای کودک خردسالی به نام ایشا به وسط زندگی او باز میشود و هم جینکس به وی وابستگی عاطفی شدیدی پیدا میکند و هم ایشا جینکس را به مشابه الگوی خود میبیند. ناگهان طی مدتی کوتاه شخصیتی چون جینکس که هیچکس حتی انتظار ثبات رفتاری از وی را ندارد، به چنان درک و بلوغی از اهمیت به دیگران و فداکاری برای آنان میرسد که مخاطب داستان تصمیم بر بخشش گناهان و خطاهای این هیولای خلق شده توسط تراما ها و تراژدی ها میگیرد و با تمام وجود به تماشای آینده این شخصیت نسبتا رستگار شده مینشیند. اما مسیر داستان همچنان ظالمانه با این فرد رفتار میکند. جینکس با زندگی در کنار ایشا، به درک رفتار وندر و سیلکو رسیده بود که حاضر بودند بزرگترین رویا ها و جاه طلبی های شخصی خود را برای بچه های نسل پس از خود فدا کنند. ایشا نیز که همواره جینکس در برابر چشمانش مانند یک الگو و خط مشی بوده، با تماشای چنین چهرهی فداکارانهای از جینکس پیشدستی کرده و خود را فدای بهترین آدمی که به عمر خود دیده بود میکند تا وی به زندگی ادامه دهد.
اما سیر داستانی وای در مسیری کاملا برعکس جینکس طی میشود. وای به دلیل سن بالاتر و ذات سرسخت تر خود همواره مسئول محافظت و مراقبت از خانواده و دوستانش در میان مخاطرات زندگی در پس دشواری های ویرانشهر زوآن است. اما فشار مسئولیت ها ممکن است به فروپاشی احساسات منجر گردد، به همین علت کمتر موقعیتی پیش میآید که وای در طی لحظات حساس داستان تصمیمی درست و عقلانی را اتخاذ کند. زیرا آنقدر برای در اولویت قرار دادن حس مسئولیت خود مشغول سرکوب احساساتش است که به کل نحوه واکنش درست در برابر دشواری های احساسی را از یاد میبرد. در نهایت هم با ورود کیتلین به زندگی وای حس مسئولیت پذیری وی به تدریج محو و محو تر میشود؛ اوضاع به حدی بحرانی میگردد که پس از قطع رابطه کوتاه مدتی میان او و کیتلین، وی به روزگار مستی و گذران عمر به بطالت میافتد. اما در بخش های پایانی داستان، جینکس به وای یادآوری میکند که نیازی نیست بابت سرکوب احساسات خود شرمسار باشد و وای این نیز در نهایت این توصیه را میپذیرد.
و در انتهای داستان ما نظارهگر پایان این دو مسیر حماسهوار میشویم. در پایان جینکس به بلوغ و درک جمعی بالاتری نسبت به خواهر خود پیدا کرده است و مسئولیت فداکاری برای دیگران را مقدم تر میشمارد، برای دستان وای متکی به احساسات سنگینی کرده و جینکس با اعمال آخرین وظیفه در قبال خواهرش، راهی سفر بی بازگشت خودش میگردد.
انتقال پیام محتوایی
اما محتوای آرکین صرفا به وصف حماسهای آمیخته به تراژدی بسنده نکرده و همچون بسیاری از آثار دارای خط فکری مشخص، سعی در القای پیام داستانی خود به مخاطب میکند؛ منتهی یکی از تفاوت های مهم آرکین با اغلب آن آثار، موفقیت در رساندن آن پیام فکری به مخاطبین هدف خود است. در دورانی که بخش زیادی از رسانه محتوایی در پی کج فهمی برخی از مشکلات جامعه، به شکل توهین آمیزی قصد دارد نواقص فردی را مایه فخر و سرافرازی نشان دهد، آرکین بدون هیچگونه اهانتی به هیچ قشری این نکته را یادآور میشود که “انسان ها با نقص و ضعف خلق شدهاند” و بشر توانایی بی نقص بودن را ندارد. انسان گاها چنان دچار غرور و تکبر میگردد که در پی به کمال رساندن دنیای اطراف خویش، نواقص خود را به کلی از یاد میبرد. مشوق اصلی اهداف شخصیت ویکتور در داستان، زجری بود که وی در طی چند دهه حیات خود به وسیله نقص بدنی خود بدان دچار شده بود، چنین زجر و دردی مانع از گسترش دید فکری و ذهن خلاق و درخشان ویکتور میگشت. حال در انتهای داستان مهم ترین پیچش داستانی حقیقتی را برملا میسازد؛ برخورد ویکتور با نسخهای خردمند تر از خود، آن هم در وضعیتی که ویکتور چنان به تکبر آلوده گشته که گمان میبرد هیچ راه حل و دانایی فرای نسخه فعلی او وجود ندارد و تنها اوست که میتواند مرهمی همیشگی بر زخم ضعف بشریت باشد. اما تمام این حس به ناگهان با تماشای مردی که از او نیز داناتر و آگاه تر است از بین میرود؛ در حقیقت ویکتور سخن پیشین از یاد برده خود را به یاد میآورد که:
دانایی تناقض وار است. هر چه که بیشتر یاد گیری، بیشتر به نادانی خود پی میبری.
در نهایت ویکتور به این موضوع پی میبرد که همه ما انسان ها خاص هستیم چون موجودات بی نقصی نبوده و پر از ایرادات و ضعف های مختلفیم.
جمع بندی
قطعا بسیاری از شخصیت های داستان لایق پرداخت و بحث بیشتری پیرامون شخصیتشان هستند و حیف است که صحبت از هر کدام به چند خط تقلیل داده شود، پس بماند برای فرصتی دیگر. در نهایت انیمیشن سریالی آرکین نسبت به خیلی از جهات اثر کامل و بی نظیریست. داستان روایتی از نهایت خیال بشری برای ما به تصویر میکشد و در دنیایی که بسیاری از انسان ها مفهوم انسانیت خود را به حوادث، مشقت ها و روزمرگی ها باختهاند، فرصت خوبی برای یادآوری روحیات از یاد رفته به شمار میآید.
از خوندن این متن خیلی لذت بردم. لحن خوبی داشت و مرور لایقی بود رو این سریال. مشتاق خوندن یه متن دیگه برای خودِ کارکترها هم هستم. دمت گرم.
خیلی ممنون. اگه فرصت شد این مطلب رو هم مینویسم.
از نظرم بعد از انیمیشن Spider man into the spider verse تکامل هنر بصری با هنر موسیقی با سریال آرکین کاملتر شد؛ سریالی که نه تنها استانداردها رو رعایت کرد، بلکه دوباره تعریف کرد.
باشد که از این نوع استانداردها ببينيم در آینده ببينيم 😂❤️.
به نویسنده مقاله همخسته نباشید میگم❤️.
سلامت باشی❤️
خوندنش به لذت بخشی تماشای دوباره سریال بود. خسته نباشی❤️🙏
سپاس🙏